3vin3vin، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

هدیه اسمانی

هدیه آسمانی ما سوین ♥️

سوین شمع روشن میکند...........

امشب شام غریبان بود و اخر شب رفتیم شمع روشن کردیم و دل من خیلی گرفته بود و واسه همه و تو گل نازم دعا کردم از خدا خواستم که خوشبختی تو رو ببینم و خواستم از خدای مهربون که تو رو به تمام ارزوهای قشنگت برسونه...خودتم از روشن کردن شمع ها خیلی تعجب کرده بودی و دوست داشتی خودت روشن کنی که با کمک مامانی این کار رو کردی قربونت برم که خیلی نازنینی ...
16 آذر 1390

یه حرکت قشنگ...

سوین جونم تو این شبا من و تو مثل همیشه تنها بودیم البته میرفتیم خونه مامانی اینا و با مامانی و بابایی و خاله سارا بودیم ولی بابا اشکان پیشمون نبود مانند اکثر اوقات رفته بود ساوه دیروز هم خونه مامانی بودیم شب که خواستیم بیایم خونمون من داشتم وسایلامونو جمع و جور میکردم که دیدم تو سریع دویدی سمت اطاق و اومدم دیدم رفتی رو تخت زیر پتو قایم شدی که نیای خونه کلی خندیدیم و کلی هم تعجب کردیم که این کارو از کجا یاد گرفتی بعد هم هرچی اصرار کردم که اماده شی بریم خونه گفتی نه که نه و چون دوست نداشتم استرس رفتن داشته باشی موندیم  خاله هم کلی باهات بازی کرد و بعد رفتیم خیابونگردی و تو شارژ شده بودی ولی این حرکتت خیییییییییییییییییلی قشنگ بود ...
16 آذر 1390

محرم 90

محرم امسال خیلی هوا سرد بود و چند روز اول راستش زیاد شور هر ساله رو نداشت شایدم به خاطر سرما بود .امسال دوست داشتم بیشتر ببرمت تا دسته های عزاداری رو ببینی ولی میترسیدم سرما بخوری هرچند خبری هم نبود پارسال خیلی کوچولو بودی قربونت برم من که امسال کمی بزرگتر شده بودی...تو این شبای عزیز خیلی برات دعا کردم برای همه و بیشتر از همه برای خوشبختی تو............مامانی خیلی دوستت دارم ...
16 آذر 1390

مامان خسته و سوین مهربون

سوین گلم من و تو با همدیگه سرما خوردیم ولی بیماری من شدیدتر از تو بود و کاش تو مریض نمیشدی و بجاش من مریض میشدم اخه طاقت بی حالی تو رو ندارم دوست دارم همیشه سلامت و شاد باشی....تو این مدت من خیلی خسته و بی حال بودم و تو مثل همیشه گل بودی و ممنونم ازت امیدوارم منو درک کنی وبهت قول میدم که دیگه بی حال و خسته نباشم و با انرژی تمام در خدمت تو و بابا جون باشم خیلی دوستتون دارم امیدوارم همیشه سلامت باشید ...
8 آذر 1390

19 ماهگی سوین جونم

سوین گلم ١٩ ماهگیت مبارک دختر گلم این ماه هم کارای جدیدتری یاد گرفتی مثلا:هر وقت بگم برقص می رقصی از هیچ کسی هم خجالت نمیکشی و معاشرتی تر از قبل شدی و من خیلی خوشحالم که مثل بابا اشکان اخلاقت خیلی خوبه و هر کسی هر چی بهت بگه میری به بابا اشکان شکایت میکنی  و بعد از اینکه هر چیزی میخوری با اون دستای خوشگل و کوچولوت خدا رو شکر میکنی...دوتا هم  شعر بلدی (چش چش دو ابو=چشم چشم دو ابرو.........)(تاب تاب=تاب تاب اباسی..........) و اینکه هر وقت بخوای کار خطرناکی کنی قبلش به ما اخم میکنی عاشق خودکار و کاغذی دختر فرهیخته من.........و خنده های با مزه میکنی ایشالا همیشه خندون باشی...و اما چیزایی که دوست داری:چیپس دوست داری ولی پفک نه.چای شیر...
8 آذر 1390
1